14030212

ساخت وبلاگ

عصر عظمت هاي غول آساي عمارت ها

و دروغ.

عصر رمه هاي عظيم گرسنه گي

و وحشت بارترين سکوت ها

هنگامي که گلّه هاي عظيم انساني به دهان کوره ها مي رفت

[ و حالا اگه دلت بخواد

ميتوني با يه فرياد

گلوتو پاره کني:

ديوارا از بِتُن مُسلّحن.]!

عصري که شرم و حق

حساب اش جداست،

و عشق

سوءِتفاهمي ست

که با متاءسف ام> گفتني فراموش ميشود

[ وقتي که با ادب

کلاتو ور ميداري

و با اتيکت

لبخند ميزني،

و پُشت شمشادا

اَشکتو پاک مي کني

با پوشِتت.]

عصري که

فرصتي شورانگيز است

تماشاي محکومي که بر دار مي کنند؛

سپيده ي ارزان ابتذال و سقوط نيست

مبداء بسياري خاطره هاست:

[ هيفده روز بعدش بود

که اول دفعه

تو رو ديدم، عشق من!]

وهن عظيم و اوج رسوائي نيست

سياحتي ست با تلا شها و دست و پا کردن ها

بر سر جائي بهتر:

[ از رو تاق ماشين

جون کَندن شو بهتر مي شه ديد

تا از تو غرفه هاي شهرداري] ؛

و غيبت ها و تخمه شکستن

به انتظار پرده که بالا رود

همراه جنازه ئي

که تهمت زيستن بر خود بسته بود

از آن پيشتر که بميرد.

عصر کثيف ترين دندانها

در خند ه ئي

و مستاءصل ترين ناله ها

در نوميدي.

عصري که دستها

سرنوشت را نمي سازد

و اراده

به جائيت نميرساند.

عصري که ضمان کام کار ي تو

پول چايي ست که به جيب مي زني

به پشتوانه ي قدرت ات

از سمسارها

و رئيسه گان؛

و يکدستي ي مضاميني از اين گونه است

که شهر را به هياءت غزلي مي آرايد

با قافيه ها و رديف

و مصراع ها همه هم ساز

و نماي نردباني ي ظاهرش - که خود، شعار تعالي ست -.

و از ميان همه سنگ لاخ و دشت

راه به دريا مي بَري

نيروي اوباشان و باج گيران را اگر

بستري شوي

و به زورق يقين آن کسان بنشيني که هيچ گاه

ترديد نميکنند،

و آدمي را

هم بدان چرب دستي گردن ميزنند

که مشّاق ژنده پوش دبستان ما

قلم هاي نئين را قَط ميزد؛

و در دَکّه ي بي ايماني يشان

همه چيزي را

توان خريد

در برابر سکه ئي.

عصر پشت ورو،

که ژنرال ها

دُرُسته مي ميرند

ب يآ نکه

کَکي حتا

گزيده باشد شان؛

و مردان متنفر از جنگ

با سينه هاي دريده

و پوستي

که به کيسه هاي انباشته از سُرب

ميمانَد.

عصري که مردان دانش

اندوه و پلشتي را

با موشک ها

به اعماق خدا مي فرستند

و نان شبانه ي فرزندان خود را

از سربازخان هها

گدائي مي کنند،

و زندان ها انباشته از مغزهائي ست

که اونيفورم ها را وهني به شمار آورد هاند،

چرا که رسالت انسان

هرگز اين نبوده است

هرگز اين نبوده است!

عصر توهين آميزي که آدمي

مُرد ه ئيست

با اندک فرصتي از براي جان کندن،

و به شايسته گي هاي خويش

از هم هي افق ها

دورتر است.

عصري چنان عظيم، چنان عظيم، که سفر را

در سفره ي نان نيز

هم بدان دشواري به پيش مي بايد بُرد

که در پهنه ي نام

احمد شاملو


زندون دل...
ما را در سایت زندون دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 15mordade88 بازدید : 6 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:51