زندون دل

ساخت وبلاگ

برای گفتن من شعر هم به گل مانده

نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده

صدا....

صدا كه مرحم فریاد بود زخم مرا

به پیش درد عظیم دلم خجل مانده

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست

گرهم گله ای هست دگر حوصله ای نیست


زندون دل...
ما را در سایت زندون دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 15mordade88 بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:51

عصر عظمت هاي غول آساي عمارت هاو دروغ.عصر رمه هاي عظيم گرسنه گيو وحشت بارترين سکوت هاهنگامي که گلّه هاي عظيم انساني به دهان کوره ها مي رفت[ و حالا اگه دلت بخوادميتوني با يه فريادگلوتو پاره کني:ديوارا از بِتُن مُسلّحن.]!عصري که شرم و حقحساب اش جداست،و عشقسوءِتفاهمي ستکه با متاءسف ام> گفتني فراموش ميشود[ وقتي که با ادبکلاتو ور ميداريو با اتيکتلبخند ميزني،و پُشت شمشادااَشکتو پاک مي کنيبا پوشِتت.]عصري کهفرصتي شورانگيز استتماشاي محکومي که بر دار مي کنند؛سپيده ي ارزان ابتذال و سقوط نيستمبداء بسياري خاطره هاست:[ هيفده روز بعدش بودکه اول دفعهتو رو ديدم، عشق من!]وهن عظيم و اوج رسوائي نيستسياحتي ست با تلا شها و دست و پا کردن هابر سر جائي بهتر:[ از رو تاق ماشينجون کَندن شو بهتر مي شه ديدتا از تو غرفه هاي شهرداري] ؛و غيبت ها و تخمه شکستنبه انتظار پرده که بالا رودهمراه جنازه ئيکه تهمت زيستن بر خود بسته بوداز آن پيشتر که بميرد.عصر کثيف ترين دندانهادر خند ه ئيو مستاءصل ترين ناله هادر نوميدي.عصري که دستهاسرنوشت را نمي سازدو ارادهبه جائيت نميرساند.عصري که ضمان کام کار ي توپول چايي ست که به جيب مي زنيبه پشتوانه ي قدرت اتاز سمسارهاو رئيسه گان؛و يکدستي ي مضاميني از اين گونه استکه شهر را به هياءت غزلي مي آرايدبا قافيه ها و رديفو مصراع ها همه هم سازو نماي نردباني ي ظاهرش - که خود، شعار تعالي ست -.و از ميان همه سنگ لاخ و دشتراه به دريا مي بَرينيروي اوباشان و باج گيران را اگربستري شويو به زورق يقين آن کسان بنشيني که هيچ گاهترديد نميکنند،و آدمي راهم بدان چرب دستي گردن ميزنندکه مشّاق ژنده پوش دبستان ماقلم هاي نئين را قَط ميزد؛و در دَکّه ي بي ايماني يشانهمه چيزي راتوان خريددر برابر سکه ئي.عصر پشت ورو زندون دل...ادامه مطلب
ما را در سایت زندون دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 15mordade88 بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:51

داشتم آرشیو مطالب گذشته رو نگاه می کردم اینو دیدم جالب بود زندون دل...
ما را در سایت زندون دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 15mordade88 بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 15:54

ســـــلامبه یادگار ساعتی بر دستت بسته ام تا یادت نرود چقـــدر زمان باید بگذرد تا یکی مثل من، دوباره عــاشق یکی مثل تو شود...روزی می رسد که دلـت برای هـیچ کس به انـدازه من تــنگ نخواهـد شد... برای نگاه کردنم... خندیدنم... گیـر دادنم... اذیـت کردنم.... برای تمـام لحظاتى که در کنارم داشتـی... روزی خواهـد رسید که در حسـرت تکرار دوباره من خواهی بـود... می دانم روزی که نباشـم هیچکس تکـرار من نخواهـد شد …"شیدا"*******************************سکوت ، زبان ناگفته فرشته هاست ... سکوت ، سر درخشش آن چشمهاست که هنوز از آن نگاه کهنه مي سوزند ... بعضي کلمات را نبايد خرج کرد باران ...  بعضي چيز ها را نبايد فروخت باران ... روي بعضي چيزها نبايد قيمت گذاشت ... نبايد ... . من همه چيز را فروخته ام ... همه چيز را ...ترسم از اين نيست ... ترسم از بي چيزي در  بازار شلوغي که در آن همه چيز را ارزان مي خرند و مي فروشند نيست ... ترسم  انتهايي است که بر آن پاياني متصور نيست ... بر انتهايي که از سوي ديگري مرا به خود مي کشد ...  از هجوم دنيايي که صاف ترين لحظات مرا طلب مي کند ... پنهان ترين نگاه وجودم را مي خرد ... بهايش  را مي دهد ... و مرا با خود تنها مي گذارد  ... ترسم از تسليم شدن است ... تسليم ... تسليم ... کي باران ؟ کي ؟ اين درياها آرام مي شوند ... کي من نقش آن جزيره را در آن دورها مي بينم ...کي مي رسد که او که خير الفاصلين است ... کي مي رسد که او که تمام لحظه هاي عالم مال اوست ... کي مي رسد  او که مهربان است و هميشه چشمانش اين پايين ما را نگاه مي کند ، آن  فاصله ها را که با آن مي توان از تمامي درها گذشت ، از آن در تنگي که مسيح گفته ، از آن گذرگاه عافيت که تنگ اس زندون دل...ادامه مطلب
ما را در سایت زندون دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 15mordade88 بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 15:37

یادم نمیکنی و ز یادم نمیروی یادت بخیر یار فراموشکار من
بر باد داده ایم و به دادم نمیرسی یادت بخیر بی خبر از حال من

فراموشت نکردم که نکردم چنان با رفتنت از دست رفتم برنگردم
مرا یاد تو دیگر داده بر باد ولی یادت نمی آید مرا ای داد بیداد

زندون دل...
ما را در سایت زندون دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 15mordade88 بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 19:59

ســـــلامبه یادگار ساعتی بر دستت بسته ام تا یادت نرود چقـــدر زمان باید بگذرد تا یکی مثل من، دوباره عــاشق یکی مثل تو شود...روزی می رسد که دلـت برای هـیچ کس به انـدازه من تــنگ نخواهـد شد... برای نگاه کردنم... خندیدنم... گیـر دادنم... اذیـت کردنم.... برای تمـام لحظاتى که در کنارم داشتـی... روزی خواهـد رسید که در حسـرت تکرار دوباره من خواهی بـود... می دانم روزی که نباشـم هیچکس تکـرار من نخواهـد شد …"شیدا"*******************************سکوت ، زبان ناگفته فرشته هاست ... سکوت ، سر درخشش آن چشمهاست که هنوز از آن نگاه کهنه مي سوزند ... بعضي کلمات را نبايد خرج کرد باران ...  بعضي چيز ها را نبايد فروخت باران ... روي بعضي چيزها نبايد قيمت گذاشت ... نبايد ... . من همه چيز را فروخته ام ... همه چيز را ...ترسم از اين نيست ... ترسم از بي چيزي در  بازار شلوغي که در آن همه چيز را ارزان مي خرند و مي فروشند نيست ... ترسم  انتهايي است که بر آن پاياني متصور نيست ... بر انتهايي که از سوي ديگري مرا به خود مي کشد ...  از هجوم دنيايي که صاف ترين لحظات مرا طلب مي کند ... پنهان ترين نگاه وجودم را مي خرد ... بهايش  را مي دهد ... و مرا با خود تنها مي گذارد  ... ترسم از تسليم شدن است ... تسليم ... تسليم ... کي باران ؟ کي ؟ اين درياها آرام مي شوند ... کي من نقش آن جزيره را در آن دورها مي بينم ...کي مي رسد که او که خير الفاصلين است ... کي مي رسد که او که تمام لحظه هاي عالم مال اوست ... کي مي رسد  او که مهربان است و هميشه چشمانش اين پايين ما را نگاه مي کند ، آن  فاصله ها را که با آن مي توان از تمامي درها گذشت ، از آن در تنگي که مسيح گفته ، از آن گذرگاه عافيت که تن زندون دل...ادامه مطلب
ما را در سایت زندون دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 15mordade88 بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 19:05

ســـــلامبه یادگار ساعتی بر دستت بسته ام تا یادت نرود چقـــدر زمان باید بگذرد تا یکی مثل من، دوباره عــاشق یکی مثل تو شود...روزی می رسد که دلـت برای هـیچ کس به انـدازه من تــنگ نخواهـد شد... برای نگاه کردنم... خندیدنم... گیـر دادنم... اذیـت کردنم.... برای تمـام لحظاتى که در کنارم داشتـی... روزی خواهـد رسید که در حسـرت تکرار دوباره من خواهی بـود... می دانم روزی که نباشـم هیچکس تکـرار من نخواهـد شد …"شیدا"*******************************سکوت ، زبان ناگفته فرشته هاست ... سکوت ، سر درخشش آن چشمهاست که هنوز از آن نگاه کهنه مي سوزند ... بعضي کلمات را نبايد خرج کرد باران ...  بعضي چيز ها را نبايد فروخت باران ... روي بعضي چيزها نبايد قيمت گذاشت ... نبايد ... . من همه چيز را فروخته ام ... همه چيز را ...ترسم از اين نيست ... ترسم از بي چيزي در  بازار شلوغي که در آن همه چيز را ارزان مي خرند و مي فروشند نيست ... ترسم  انتهايي است که بر آن پاياني متصور نيست ... بر انتهايي که از سوي ديگري مرا به خود مي کشد ...  از هجوم دنيايي که صاف ترين لحظات مرا طلب مي کند ... پنهان ترين نگاه وجودم را مي خرد ... بهايش  را مي دهد ... و مرا با خود تنها مي گذارد  ... ترسم از تسليم شدن است ... تسليم ... تسليم ... کي باران ؟ کي ؟ اين درياها آرام مي شوند ... کي من نقش آن جزيره را در آن دورها مي بينم ...کي مي رسد که او که خير الفاصلين است ... کي مي رسد که او که تمام لحظه هاي عالم مال اوست ... کي مي رسد  او که مهربان است و هميشه چشمانش اين پايين ما را نگاه مي کند ، آن  فاصله ها را که با آن مي توان از تمامي درها گذشت ، از آن در تنگي که مسيح گفته ، از آن گذرگاه عافيت که تن زندون دل...ادامه مطلب
ما را در سایت زندون دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 15mordade88 بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 19:05

یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستماز صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستمیک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنوننه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستمشب‌زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنیتو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستمپاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعدگل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستمزنگارها را شسته‌ام دور از کدورت‌های دورآیینه‌ای رو به توام ، اما کنارت نیستمدور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیستاصلا منی در کار نیست ، امن ام حصارت نیستم. زندون دل...ادامه مطلب
ما را در سایت زندون دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 15mordade88 بازدید : 80 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 16:32

به یادگار ساعتی بر دستت بسته ام تا یادت نرود چقـــدر زمان باید بگذرد تا یکی مثل من،
دوباره عــاشق یکی مثل تو شود...
روزی می رسد که دلـت برای هـیچ کس به انـدازه من تــنگ نخواهـد شد...
برای نگاه کردنم... خندیدنم... گیـر دادنم... اذیـت کردنم....
برای تمـام لحظاتى که در کنارم داشتـی...
روزی خواهـد رسید که در حسـرت تکرار دوباره من خواهی بـود...
می دانم روزی که نباشـم هیچکس تکـرار من نخواهـد شد …


زندون دل...
ما را در سایت زندون دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 15mordade88 بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 22:33

درد دلامو به تو گفتم که بدونی گله دارم گله دارماشکامو پاک نکردم امشب که بدونی گله دارم گله دارمیچیزایی یه عمره به دلم مونده نگفتم گله دارم گله دارمدیگه بسه نمیخوام که به پای تو بیوفتم گله دارم گله دارم♫♫♫خسته شدم بس که تو گفتی نمنیخوامت گله دارم گله دارمرو دل من زخمی هنوز مونده به نامت گله دارم گله دارمدیوونم میکنی باز به لبم اومده جونم گله دارم گله دارممگه هیجکی مثل من تو رو میخواد نمیدونم گله دارم دارم♫♫♫دیگه بسه نمیخوام که به پای تو بیوفتم گله دارم گله دارم زندون دل...ادامه مطلب
ما را در سایت زندون دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 15mordade88 بازدید : 75 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 16:50